دختر سیاه، روایت عثمان سمبنه از استعمار و نژادپرستی

«دختر سیاه» (La noire de…) یک درام فرانسوی-سنگالی است که در سال ۱۹۶۶ توسط عثمان سمبنه ( Ousmane Sembène) نوشته و کارگردانی شد. این فیلم اولین تجربه‌ی کارگردانی سمبنه بود. داستانِ «دختر سیاه» _با بازی میسبن ترس دیوپ (Mbissine Thérèse Diop) در نقش دیوانا_، حولِ یک زن جوان سنگالی است که از داکار به آنتیب، فرانسه می‌رود تا برای یک زوج فرانسوی کار کند. در فرانسه، دیوانا امیدوار است که به عنوان پرستار کودکان کار کند و اما پس از رسیدن به مقصد، با رفتارهای سختگیرانه‌ی زوجِ فرانسوی مواجه می‌شود که او را مجبور می‌کنند تا به عنوان خدمتکار کار کند. او به تدریج به وضعیتِ ازخود-بیگانه‌ی خود پی می‌برد و زندگی‌اش در فرانسه را مقابل پرسش‌اای پرشمار قرار می‌دهد.

 

🔺«دختر سیاه» اغلب به عنوان اولین فیلم آفریقاییِ ساخته‌شده توسط یک کارگردان آفریقایی که توجه بین‌المللی را جلب کرد، در نظر گرفته می‌شود. اگرچه این فیلم در زمان اکران اولیه‌اش با استقبال ضعیفی از سوی منتقدان سینمای غرب مواجه شد، اما تا دهه ۲۰۱۰ به عنوان یک کلاسیک سینمای جهانی شناخته شد.

🔺داستان به طور مداوم بین زندگی فعلیِ دیوانا در فرانسه به عنوان یک خدمتکار خانگی و ازجاعاتی به زندگی قبلی‌اش در سنگال جریان دارد.

از طریقِ ارجاعات، فاش می‌شود که دیوانا از روستایی به‌شدت فییر در حومه‌ی داکار می‌آید؛ جایی‌که اغلب مردم بی‌سوادند و دیوانا در شهر به جستجوی شغل می‌رود. روزی، شخصیتِ “مادام” به میدان می‌آید تا یک خدمتکار پیدا کند و دیوانا را از بین زنان بیکار انتخاب برمی‌گزیند. دیوانا به این دلیل انتخاب شد که برخلاف دیگر زنان، با اصرار تقاضای کار نمی‌کرد و با احترامِ خود را با التماس برای کار، خدشه‌دار نمی‌‌کرد‌
ابتدا، مدام دیوانا را برای مراقبت از کودکانش در داکار استخدام می‌کند. دیوانا یک ماسک سنتی که از یک پسر کوچک به خریده بود، به کارفرمایان خود هدیه می‌دهد و آن‌ها آن را در خانه‌شان به دیوار می‌آویزند. مدتی بعد، همسرِ مادام به دیوانا پیشنهاد می‌دهند که در فرانسه برای آن‌ها کار کند. دیوانا از این پیشنهاد مشعوف می‌شود و به رویاپردازی درباره‌ی زندگی تازه‌اش در فرانسه مشغول می‌شود.

🔺این فیلم به اثراتِ استعمار و نژادپرستی در آفریقا و اروپا می‌پردازد. موضوعی که به‌واسطه‌ی حضور مکرر یک ماسک آفریقایی که دیوانا در اولین روز کاری خود به کارفرمایانش هدیه می‌دهد، برجسته می‌شود. در ابتدا، آن‌ها ماسک را با سایر آثار هنری آفریقایی قرار می‌دهند و سپس در فرانسه، ماسک به تنهایی روی دیوار سفید آپارتمان زوج فرانسوی آویزان می‌شود. ماسک معانی مختلفی دارد:

اصلی‌ترین وجهِ آن، دیوانا است؛ در ابتدا، زمانی که او ماسک را به خانواده فرانسوی هدیه می‌دهد، آن‌ها آن را بین سایر ماسک‌های بومی قرار می‌دهند، زیرا او هنوز در وطن خود است، احاطه شده توسط افرادی که می‌شناسد و در محیطی آشنا. اما وقتی به فرانسه می‌روند، ماسک تنها بر روی دیوار سفید قرار می‌گیرد، مانند دیوانا که در فرانسه تنهاست و احاطه شده توسط دیوارهای سفید و مردم سفیدپوست.

ماسک هم‌چنین نمایانگر افرادی از آفریقا است که در جستجوی خوشبختی خود از سرزمین خود به اروپا مهاجرت می‌کنند.‌ ماسک به نوعی به دینامیک‌های استعماری و میراث‌های آن نقب می‌زند.

یکی دیگر از تطابق‌های بین ماسک و آفریقا، زمانی‌ست که مرد سفیدپوست توسط کودکی که ماسک به‌تن دارد دنبال می‌شود؛ این نشان‌دهنده گذشته آفریقا است که همیشه استعمارگران‌اش را تعقیب خواهد کرد، اما هم‌چنین به معنای آینده‌ی نامشخص آفریقاست.

علاوه بر این، آخرین اقدام دیوانا در برابر استعمار بسیار نمادین است؛ مادام و دیوانا در حال کشمکش بر سر ماسک هستند، همان‌طور که فرانسه و به طور کلی اروپا برای برتری خود بر سر سرزمین‌های آفریقایی جنگیدند، اما در نهایت، سرزمین‌های آفریقا در قرن بیستم استقلال خود را به‌دست آوردند، مانند دیوانا که در پایان مبارزه، ماسک را به‌دست آورد.

ماسک هم‌چنین نمادِ اتحاد و هویت است، اما امروزه برای غیر آفریقایی‌ها تنها یک «یادگاری» است.

ماسک نمایانگر خانه جدید دیوانا است. در آفریقا، ماسک‌ها محل سکونت ارواح مردگان هستند و جایی که آن‌ها هم‌چنان جزئی از زندگی باقی می‌مانند. دیوانا، مُرده نیست؛ او جزئی از آینده است (که توسط کودک نمایان می‌شود؛ (سکانس آخر) این صحنه به این معناست که “آینده در حال نگاه کردن به تو است.”

🔺با پیشرفت فیلم، دیوانا به‌طور فزاینده‌ای افسرده و تنها به نظر می‌رسد. هر روز، هویت آفریقایی او بیشتر از بین می‌رود، زیرا او تنها به عنوان یک خدمتکار برای مادام دیده می‌شود. نظریه‌پردازان توضیح داده‌اند که قرار دادن هر انسان در موقعیت فرودست در بطنِ گفت‌وگو، فشار روانی زیادی به‌وجود می‌آورد. فرانتس فانون استدلال می‌کند که این فشار باعث می‌شود هم ذهن و هم بدن خود را پایین‌تر از دیگران احساس کنند، و در نتیجه باعث می‌شود که مستعمره‌شدگان کمتر از آن‌چه که هستند، به‌عنوان یک انسان تلقی شوند. این همان تجربه‌ای است که دیوانا دارد. فیلم نشان می‌دهد که چگونه استعمار می‌تواند تفکر یک فرد را کاملاً از هم بپاشد و به او آسیب‌های شخصی وارد کند که به‌علاوه ویرانی که از قبل توسط استعمار ایجاد شده، به وجود می‌آید.

🔺مفهوم سواد همچنین جنبه بسیار ارزشمندی از نمایش استعمار است. به دلیل بی‌سوادی دیوانا، زمانی که نامه‌ای از طرف مادرش دریافت می‌شود، مادام و همسرش خود را موظف می‌دانند که پاسخ دیوانا را برای او بنویسند و از او می‌خواهند که اگر در چیزی اشتباه کردند، آن را اصلاح کند. در حالی که دیوانا در رنج است، آن‌ها به مادرش می‌گویند که او در فرانسه زندگی شادی و پرباری دارد. دیوانا خشمگین می‌شود و بیان می‌کند که این نامه از طرف مادرش نیست، گرچه او اشتباهات زوج را اصلاح نمی‌کند. این سناریو برای موضوع استعمار بسیار مهم است، زیرا دیوانا زندگی و هویت خود را نمی‌سازد. هویت او توسط استعمارگر ساخته می‌شود.

🔺در مورد نمایش نژادپرستی، این موضوع از طریق رابطه دیوانا و مادام ابراز می‌شود. این شخصیت‌ها مسئله روابط قدرت بین آفریقا و کشورهای غربی را نمایان می‌سازند. آغاز فیلم نشان می‌دهد که گروه بزرگی از زنان هر روز صبح کنار خیابان منتظر می‌ایستند تا شاید استخدام شوند. این صحنه‌ی ساده بلافاصله تفاوت قدرت بین دو قاره را نشان می‌دهد. هر یک از این زنان رویای زندگی فانتزی در اروپا را دارند، اما با واقعیتی منفی روبرو می‌شوند. وقتی دیوانا استخدام می‌شود و به فرانسه می‌رود، خود را در انزوایی از دنیای اطرافش می‌یابد و مجبور می‌شود تا روزانه با مسئله‌ی نژادپرستی مواجه شود. حتی زمانی که مهمانان به خانه می‌آیند، او برای مهمان‌ها به نمایش گذاشته می‌شود. به دلیل رنگ پوست و کشور مبدأ او، او به‌عنوان یک نوآوری دیده می‌شود، نه انسانی که باید مراقبت شود.

فیلم به برجسته‌سازی سلسله مراتب اجتماعی و چگونگی استفاده از نژاد برای ایجاد این تقسیم‌بندی می‌پردازد. این موضوع مطرح می‌شود که نظم اجتماعی تنها با همکاری هر دو طرف استثمارگر و استثمارشده می‌تواند حفظ شود. تنها راه اطمینان از اینکه فردِ استثمارشده مطیع است، شکستن روحیه و تخریب هویت او است، به‌ویژه تمرکز بر نژاد او. این روشی است که بسیاری از استعمارگران از آن استفاده می‌کنند و در این فیلم به‌خوبی به نمایش گذاشته شده است.

🔺علاوه بر این‌ها، فیلم از آن جهت که از دیدگاه یک زنِ سنگالی روایت شده است، به‌عنوانِ بازتابی نادر از صدای‌های مستعمره‌شده‌ها عمل می‌کند. در حالی که سنگال در سال ۱۹۶۰ استقلال خود را به دست آورده بود (قبل از زمان وقوع وقایع فیلم)، سرکوب استعماری هنوز در طول فیلم ادامه دارد. این موضوع در شیء‌وارگی دیوانا و سرکوب آرزوها و امیال او قابل مشاهده است. او توسط مادام به‌عنوان یک خدمتکار به کالا تبدیل می‌شود و توسط چندین شخصیت دیگر از جمله دوست مادام که به‌طور معمولی در سبک اروپایی بر گونه‌های دیوانا بوسه می‌زند بدون اینکه از او اجازه بخواهد، تحت فشار قرار می‌گیرد. آرزوهای او توسط مادام و کمبود آموزش و منابع مالی دیوانا سرکوب می‌شود، گرچه دیوانا از دریافت حقوق خود امتناع می‌کند. دیوانا آرزو دارد به فروشگاه‌های فرانسوی برود، مناظر زیبا را ببیند و یک زندگی لوکس داشته باشد، اما او منابع لازم برای انجام این کار را ندارد. او تلاش می‌کند که بخشی از این آرزو را از طریق پوشیدن لباس‌ها و کفش‌های پاشنه‌بلند در حین کار بیان کند؛ اما مادام از او می‌خواهد که آن لباس‌ها را درآورد و به دیوانا یادآوری می‌کند که او یک خدمتکار است و نیازی به چنین لباس‌هایی ندارد. با این کار، مادام آرزوها و امیدهای دیوانا را سرکوب می‌کند و نابرابری میان شخصیت‌های آنها را تأکید می‌کند. برای دیوانا، فرانسه قرار بود فرصتی برای آزادی، ثروت و خوشبختی باشد. عثمان سمبنه در فیلم خود نشان می‌دهد که در حالی که دیوانا (و مستعمره‌شده‌ها) به‌طور تقریبی امکان تحقق آرزوهای خود را درست در کنار دستِ خود دارند، به دلیل سرکوب از سوی مادام (استعمارگر) و تبعیض نهادی که در جامعه گنجانده شده است، هرگز قادر به دستیابی به رویاهای خود نخواهند بود؛ و استعمارگر این رویا را به‌عنوان ابزاری برای فریبِ مستعمره‌شده‌ها به منظور ادامه سرکوب آنها عرضه می‌کند.

این متن، ترجمه‌‌ای است از صفحه‌ی ویکی‌پدیای این فیلم.

این فیلم همراه با زیرنویس فارسی در کانال تلگرام صدای ماهی سیاه، در دسترس است.

این متن را به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *