همه‌ی کودکان عزیزند، مگر کودکان فلسطینی | دینا المعطی | صدای ماهی سیاه

 

یک ماه پیش، پس از آن‌که به فرزندانم شب‌بخیر گفتم و آنها را بوسیدم، دیدم که وارد الشیخ خلیلِ پنج‌ساله از میان جهنمی سوزان عبور می‌کند. آن درخشش نارنجیِ دوزخی، تصویر کودکی که زنده‌زنده در آتش سوخت، هنوز پشت پلک‌هایم حک شده است. شباهت وارد به دختر خودم مرا از درون فرو ریخت. هر بار که پلک می‌زنم، همان تصویر را می‌بینم: با موهای دمِ اسبی بافته‌شده‌اش، با هر قدم که به بالا و پایین می‌پرد، بازتابی کژدیسه‌شده از خرامان‌خرامان گام برداشتن‌های فرزندم.

اینکه تمام دنیا دید چه بر سر وارد آمد و تقریباً هیچ عواقبی در پی نداشت، مرا به یک نتیجه رساند: جهان تا وقتی برای کودکی حرمت قائل است که آن کودک فلسطینی نباشد.

ما را با شعارهای پوچ درباره‌ی حقوق جهانی کودکان، مراحلِ ظریفِ رشد و معصومیت خدشه‌ناپذیر تغذیه می‌کنند، در حالی‌که همزمان شاهد نابودیِ نظام‌مند همین اصول در غزه هستیم. ما خاکسترها را پشت شیشه‌های موزه‌ها تقدیس می‌کنیم و در حالی که زیر لب می‌گوییم «هرگز دوباره نه»، با مالیات‌های‌مان آتشِ «اکنون» را شعله‌ورتر می‌کنیم. برای عکس‌های آرشیوی اتاق‌های گاز اشک می‌ریزیم، در حالی‌که پخش زنده‌ی خفه شدن کودکان در زیر آوارِ کودکستان‌های فلسطینی را تماشا می‌کنیم.

به رقت‌بارترین ریاکاریِ لیبرال رسیده‌ایم و سوگواریِ نمایشی و هم‌دستی در نسل‌کشی از هم تمیز داده نمی‌شوند. همان دستانی که قراردادهای میلیاردی تسلیحاتی را امضا می‌کنند، اشک‌های ساختگی برای «آینده‌ی کودکان» را از گوشه‌ی چشم‌شان پاک می‌کنند. اعلامیه‌های‌شان درباره «حقوق جهانی» چنان با دقت تنظیم شده که کودکان فلسطینی را عمداً مستثنا کند و آن‌ها را به ردیف‌های حسابداری با برچسب «تلفات جانبی» تقلیل دهد.

ماه گذشته، نمایش بی‌معنایِ جهانی و مراسم پرزرق و برقِ “روز جهانی کودک” – مناسباتی نمایشی با ابرازِ نگرانی – در حالی برگزار شد که کودکان غزه زنده‌زنده می‌سوختند. این گزافه‌گویی نیست؛ این نسل‌کشی است که به صورت زنده پخش می‌شود، در حالی که جهان بر سر “تناسب”، روی گوشتِ جزغاله‌شده‌ی انسان‌ها بحث می‌کند. ( proportionality در این‌جا به مباحثِ حقوق بین‌الملل ارجاع دارد. بدین‌معنا که از “اصل تناسب در عملیات نظامی” بحث می‌شود؛ آیا خشونت اعمال‌شده با تهدیدات متناسب بوده یا خیر).

آن‌گاه جهان از پذیرش سر باز می‌زند، اعداد به سخن می‌آیند:

هر ۴۵ دقیقه یک کودک فلسطینی قتل‌عام می‌شود، بیش از ۱۸۰۰۰ کودک در ۲۰ ماه از بین رفته‌اند و هیچ پاسخگویی‌ای برای قاتلان‌شان در کار نیست. چیست آن‌چه که این‌گونه به امحاءِ انسان کمر بستن را سهل کرده است؟ و چرا چنین ددمنشانه، سرنوشت کودکانِ کشته‌شده را به‌مثابه پیامدِ غم‌انگیز جنگ می‌پذیریم، در حالی که حتی سر سوزنی از چنین سرنوشتی را برای کودکان خودمان برنمی‌تابیم؟

کودکان فلسطینی، تناقض‌‌نمایانِ زنده‌ی این ریاکاری هستند: «معصومیتِ خدشه‌ناپذیرشان» در تیررس دوربین‌های تک‌تیراندازان، قاب می‌شود، «نقاط عطف رشدشان» در اتاق‌های اورژانس با قطع عضو علامت‌گذاری می‌شود، و «وضعیت حفاظت‌شده‌شان» با هر بمب ساخت غرب باطل می‌گردد. این بزرگداشت‌های توخالی هرگز برای استعمارشدگان نبود. فقدان‌شان در کالسکه‌های رهاشده‌ در رفح طنین می‌اندازد و پوچی‌شان

سریع‌تر از ردِ خون روی قراردادهای تسلیحاتی، محو می‌شود.

قتل‌عام‌های اسرائیل هیچ پیکرِ سالمی باقی نمی‌گذارد؛ فقط نیم‌تنه‌های بی‌چهره، دست‌های کوچکی که هوا را چنگ می‌زنند و تکه‌‌پارچه‌هایی که با گوشت درآمیخته‌اند. پدران و مادرانِ غزه به شکلی هولناک در برگزاری این مناسکِ شوم مهارت یافته‌اند: در خرابه‌ها می‌خزند و تکه‌پاره‌های نوزادان را مثل پازلی دلهره‌آور کنار هم می‌چینند.

آن‌ها دیگر کودکان را به خاک نمی‌سپارند و فقط امکان‌ها را تدفین می‌‌کنند: پایی که شاید روزی گُلی به ثمر می‌رساند و مُچ‌ِ دستی که شاید دست‌بند تولدی به خود می‌دید. آن‌ها کیسه‌های پر از گوشت را جستجو می‌کنند، به‌‌سانِ باستان‌شناسانی که انقراض خودشان را مستند می‌کنند. نسل‌کشی به شیوه‌ای نظام‌مند، یکایک تار و پودهای پیوندهای انسانی را از هم می‌گسلد. این انهدامِ صنعتیِ خودِ مفهومِ خویشاوندی است که حتی از سوگواری شایسته نیز محروم می‌شود.

فقط تصور تکه‌تکه‌شدن بدنِ فرزند خودمان در گوری دسته‌جمعی کافی است تا ما را از درون فروبپاشد لیکن انتظار داریم پدران و مادرانِ فلسطینی این واقعیتِ جان‌گدازِ هرروزه را با سکوتِ تسلیم‌وار تاب بیاورند. در حالی که مالیات‌های ما تأمین‌کننده‌‌ی

هزینه‌ی همان سلاح‌هایی‌ست که فرزندان‌شان را به خاکستر و تکه‌استخوان بدل می‌کند.

این‌که ما چیزی را «غیرقابل‌تصور» می‌نامیم، حقیقتی است که فلسطین به‌طور پیوسته تجربه می‌کند؛ جایی که «قبل» و «بعد» فروپاشیده و به یک اکنونِ بی‌پایان تبدیل شده است، و [ شعارِ ] «هرگز دوباره»ی نمایشیِ جهان در برابر «باز هم امروز صبحِ» غزه، خفه می‌شود.

برای پدری که فرزندش را از خاکستر و استخوان بازمی‌سازد، هیچ «طرفی» وجود ندارد. در برابر مادری که میان کشتارگاه به دنبال تکه‌ای از آینده‌ای می‌گردد که روزی در آغوش داشت، هیچ «پیچیدگی»ای قابل‌تصور نیست. یک تیتر خبری ما را از پا درمی‌آورد، حال آن‌که آنان گنجینه‌ای کامل از وحشت را تاب می‌آورند.

خشمِ ساختگی حول و حوشِ خانم ریچل، الگوریتمِ استعماریِ کودکی را برملا کرد: بعضی کودکان شایسته‌ی لالایی و مشاوره‌درمانی هستند؛ و برخی دیگر به‌عنوان «سپر انسانی» تبلیغاتی تقلیل داده می‌شوند. برخی کودکان یاد می‌گیرند برای آرام کردن اضطراب‌شان نفس عمیق بکشند؛ و برخی دیگر در ابرهای فسفر سفید خفه می‌شوند. برخی آسیب‌ها به‌عنوان «تجربیات نامطلوب کودکی» طبقه‌بندی می‌شوند، در حالی که برخی دیگر به‌عنوان «تلفات قابل قبول» شماره‌گذاری می‌شوند.

این اتفاقی نیست. این دستگاه جهانی آپارتایدِ سوگواری است، جایی که شفقت، هم‌چون سایه به‌دنبال قومیت می‌دود. رنج فلسطینیان نادیده گرفته نمی‌شود؛ بل‌که دقیقاً در هر قرارداد تسلیحاتی و گزارش استراتژیک محاسبه می‌شود. مرگ آنها تصادفی نیست؛ بل‌که ردیف‌هایی در فهرست بودجه است.

وقتی جهان برای کودکی اوکراینی عزاداری می‌کند اما برای کودک فلسطینی «شرایطِ زمینه‌ای» طلب می‌کند، سلسله‌مراتبِ ارزش انسانی عریان می‌شود. این صرفا بی‌تفاوتی نیست بلکه کودکی، به سلاح تبدیل شده است.

بحث خانم ریچل حقیقت را آشکار کرد: آسیب زمانی اهمیت دارد که برای «قربانیانِ درست» اتفاق بیفتد. ما نمی‌توانیم دانشِ عاطفی را تبلیغ کنیم و در عین حال جهان‌شمول بودن آن را انکار کنیم.

آموزش «دست‌های مهربان» در حالی که بمب‌هایی را تأمین مالی می‌کنیم که همان دست‌ها را از هم می‌درد، فقط یک ریاکاری نیست بلکه به آتش کشیدنِ اخلاق‌ است. یا همه‌ی کودکان مقدس‌اند، یا هیچ‌کدام. یا همه‌ی گوشت‌هایِ در حال جزغاله شدن ما را به وحشت می‌اندازند، یا اخلاقیات ما به خاکستر بدل شده است. یا باور داریم هر آسیبی نیاز به درمان دارد، یا دلسوزی‌مان ظالمانه و گزینشی است.

دیرزمانی‌ست که صهیونیست‌ها پشتِ سپرِ قربانی ابدی سنگر گرفته‌اند؛ وضعیتی که خودشان ادعا می‌کنند، خودشان بر آن پای می‌فشارند و بابت‌اش از همان جهانی طلب‌کارند که خود کمر به ویرانی‌اش بسته‌اند. این روایتِ حساب‌شده اجازه داده تا آن‌ها با پول مالیات‌های ما، قتل‌عام کنند و از پاسخگویی قسر در بروند.

این نسل‌کشی جدیدترین حلقه از ماشین مرگی است که طی قریب به یک قرن کودکان فلسطینی را له می‌کند و هم‌زمان از ما می‌خواهد برای چکمه‌ای که آنان را خرد می‌کند سوگواری کنیم. صهیونیست‌های مستعمره‌نشین که بر ویرانه‌ها می‌رقصند، ژنرال‌هایی که کشتار را تنظیم می‌کنند، سیاست‌مدارانی که خونریزی را «دفاع از خود» می‌خوانند – جملگی حنجره دریده و نعره‌ی قربانی بودن سر می‌کنند.

بله، آسیب‌دیدگی می‌تواند چرخه‌های خشونت را بازتولید کند و انسان‌های زخم‌خورده باعثِ آزارِ دیگران می‌شوند. اما صهیونیسم این چرخه را ورای هر تصوری، مسلح کرده است. این‌جا صرفا با افراد آسیب‌دیده‌ای که واکنش نشان می‌دهند روبرو نیستیم بلکه با معماران سازه‌‌ای شکارچی روبروییم که روایت‌ها را کنترل می‌کنند، تعیین می‌کنند چه کسی شایسته‌‌ی انسان نامیده‌شدن است، چه کسی سزاوار ترحم است و چه کسی باید به «خسارت جانبی ضرروی» تقلیل یابد. تمام این‌ها تنها یک هدف دارد: تحکیمِ مصونیت صهیونیست‌ها، در حالی که واژه‌هایی مانند «تروما» را از معنا تهی می‌کنند.

آن‌ها از هیچ، خشم می‌آفرینند، حواس‌ها را پرت می‌کنند، انحراف ایجاد می‌کنند و در حالی که کودکان را زنده‌زنده می‌سوزانند و آن را عدالت می‌خوانند، نفس‌های زخمی خود را به عنوان جنایت واقعی بازتعریف می‌کنند. روایتِ روان‌پریشانه‌ی صهیونیسم دهه‌هاست که با تجهیز به زرهِ قربانی‌نماییِ هیستریک و قدرتِ ژئوپلیتیک، به‌طور افسارگسیخته رشد کرده است.

اما اوضاع یر وفقِ مرادِ صهیونیست‌ها نیست. جهان دیگر خریدارِ این نمایش نیست و به این سناریو وقعی نمی‌نهد. اشک‌های تمساح دیگر حقیقت را نمی‌پوشاند. البته که صهیونیست‌ها هراسان‌اند. یک قرن است که با مصونیت جنایت می‌کنند و اکنون برای اولین بار زمین را زیر پای خود لغزنده می‌بینند.

از سرگرم‌کنندگان کودکانه مثل خانم ریچل، تا تحریک‌کنندگان پانک مثل باب ویالن، وقتی صداهایی جسارتِ بیانِ حقایق فلسطین می‌یابند، صهیونیست‌ها ناگهان با شکنندگی خود مواجه می‌شوند. همان رژیمی که به کودکان مرده‌ی فلسطینی بی‌تفاوت است، از یک شعار اعتراضی یا پست اینستاگرامی دچار رعشه می‌شود.

جرأتِ برابر دانستنِ کلمات _ کلماتی که مقاومت را نام می‌برند و هم‌دستی را رد می‌کنند _ با هولوکاستِ واقعی و جاری در غزه، نفرت‌انگیز و مضحک است. «ارتش اسرائیل» نوزادان را زنده زنده می‌سوزاند، مادرانی که پرچم سفید دارند را هدف قرار می‌دهد. با این حال، هیستری اخلاقی برای کسانی محفوظ است که درباره‌ی این جنایت‌ها به‌صدای بلند حرف می‌زنند؟

این بازیِ نخ‌نمایِ استعمار است: سکوت را مطالبه کن، سپس شکستن آن را جرم‌ بدان. هدفِ آن‌ها هرگز بحث کردن نیست، بلکه تطریقِ خستگی و انحراف است؛ وادار کردن جهان به این‌که به‌جای اجسادی که در هر لحظه روی هم انباشته می‌شوند، روی «لحنِ» مخالفت متمرکز شود.

به عنوان کسی که با آسیب‌های روانی کار می‌کند، نمی‌توانم التیام درد برخی کودکان را با پاک کردن رنج فلسطین برای آسایش کودکان خود آشتی دهم. زیرا وقتی نوزادان غزه پیش از شیرینی شیر، گزش تند فسفر را می‌آموزند، وقتی کودکان نوپا پیش از آهنگ لالایی، وزوز پهپادها را می‌شناسند – آنگاه کودکان من به اندازه‌ای بزرگ شده‌اند که بفهمند چرا چنین شری ادامه می‌یابد، و چرا باید پایان یابد.

 

پانوشت:

خانم ریچل (Ms. Rachel)، در این متن اشاره به Rachel Griffin Accurso دارد. او یک مدرس و تولیدکننده‌ی محتوای آموزشی ساکن آمریکاست که برنامه‌های ویدیویی مخصوص کودکان خردسال تولید می‌کند. برنامه‌های او از جمله Songs for Littles در و شبکه‌های اجتماعی بسیار محبوب هستد.

در هفته‌های گذشته، او به‌خاطر بیان هم‌دلی با کودکان فلسطین، هدف حملاتِ سازمان‌یافته‌ی گروه‌های صهیونیست قرار گرفت. با حملات حملات آنلاین او را تحت فصار قرار دادند تا یا سکوت کند یا عذرخواهی!

ترجمه از صدای ماهی سیاه

منبع:

https://mondoweiss.net/2025/07/every-child-is-precious-unless-that-child-is-palestinian/

این متن را به اشتراک بگذارید:

Check Also

آموزش و قدرتِ طبقاتی؛ بازپس‌گیری فریره در عصرِ ارتجاع | جو کُلمان | صدای ماهی سیاه

بازپس‌گیری فریره در زمانه‌ی ما یعنی تأکید بر این‌که آموزش یک میدان نبرد مادی است. جنگ طبقاتی فقط در کارخانه‌ها و صف‌های اعتصاب در جریان نیست؛ بل‌که در کلاس‌های درس، شوراهای آموزشی و پلتفرم‌های دیجیتال نیز جاری است. کسانی که دانش را کنترل می‌کنند، مرزهای خیال‌پردازی را تعیین می‌کنند. اگر قرار است آینده‌ای سوسیالیستی بسازیم، باید هم ذهن‌ها و هم جنبش‌ها را سازمان‌دهی کنیم. در این مسیر، پائولو فریره نه یک مرجع تاریخی، بلکه قطب‌نماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *