همزمانکه با تشدیدِ سرکوب، اعتراضات ۱۴۰۱ روبه افول میرفت، نفرتپراکنی علیه مهاجران افغانستانی شدت میگرفت. کلیدِ این نفرتورزی توسط اتاق فکرهای اصلاحطلبان زده شد تا فشل شدنِ “جامعهی مدنی” از طریق حادترین اشکال نژادپرستی جبران شود؛ یعنی ترویجِ نوعی از ملیگرایی که موتور آن با سوختِ “دیگرهراسی” فعالیت کند. از نظر آنها، جامعهای که در کمتر از یکدهه چندین فقره اعتراضات معیشتی و اجتماعی با هزینههای سنگین انسانی را تجربه کرده، بعد از سرکوب و شکستِ اعتراضات ۱۴۰۱ شدیدا دچار استیصال شده و در پیِ راهی برای برای تخیلهی خشمِ سرکوبشده و انباشتشده خواهد بود؛ آنچه که میتواند دامنِ کلیت طبقهی حاکم اعم از اصلاحطلب و اصولگرا را بگیرد.
پوپولیستها بهخوبی میدانند که جمعیتهای شکستخورده، در زمانهی استیصال و فقدانِ افقی روشن برای بهبود شرایط، حول دو ارجاع، بسیج میشوند ۱. ارجاع به تاریخی پرشکوه در گذشتههای دور ۲. دشمنان-بیگانگانی که در میان “مردم” رخنه کردهاند و بیسر و صدا، روحیهی عظمتطلبی را به چالش میکشند. در تمامی بحرانهای حاد، هر دوی این ارجاعات، توسط راستِ پوپولیست به صحنه احضار شدهاند تا نارضایتی و خشم از طبقهی حاکم، به مسیر فرعی کانالیزه شود که مازادِ آن به حسابِ طبقهی مسلط واریز شود.
اصلاحطلبان برای اینکه وانمود کنند از کلیت طبقهی حاکم جدا هستند، چنین استیصال و خشمی را بهسوی مهاجران افغانستانی هدایت کردند تا هم، از بیشرادیکالیزه شدن اعتراضات با هدفِ سرنگونی کلیت طبقهی حاکم بکاهند و خود را کماکان بهعنوان واقعیترین بدیلِ سیاسی زنده نگاه دارند و هم به رادیکالیسمِ پراکنده در فضای اجتماعی جهت دهند. بسیاری از جریاناتِ راستِ برانداز نیز که هم از هدایت اعتراضات واقعا موجود به سمت و سویی مترقی عاجز بودند و هم کمترین توانی برای سازماندهی اجتماعی نداشتند، روی همین موجِ مهاجرستیزی سوار شدند و شانه به شانهی اصلاحطلبان، از لزوم اخراج مهاجران سخن گفتند.
ترامپیسم نیز فضای بینالمللی را به نفعِ همین رویکرد سنگین کرد و مهاجران در عمل به نشانگانِ “نفوذ بیگانه” تبدیل شدند.
از لحظهای که سرکوبِ اعتراضات ۱۴۰۱ کامل شد، هیچ روزی نبود که رسانههای اصلاحطلبان بهطور هماهنگ با کلیدواژههای مشترک در رابطه با ضرورت اخراج مهاجران حرف نزنند و بیسر و پاترین کاربرانِ زردنویس، را بهعنوان “کارشناس اجتماعی” حامی اخراج، به افکار عمومی معرفی نکنند. از بیکاری و تورم تا ناتوانی حکومت در حفظ امنیت اجتماعی، مقصرِ و علتالعلل تمامی بحرانها، مفاسد و کژکاریهای سیستم، بهسمت مهاجران افغانستانی فرافکنی شد.
آنها حتی توانستند، درخواست اخراج مهاجران را به یک مطالبه از دولت تبدیل کنند تا دولتِ اصلاحطلب با تحقق آن، برای اصلاحطلبان آبرویی بخرد! کار بهجایی رسید که احمد رادان، یکی از بدنامترین و هارترین فرماندهان انتظامی ایران، با تاکید بر اینکه از طرح دولت برای اخراج مهاجران حمایت میکند، در شبکههای اجتماعی تقدیر و تشکر دریافت میکرد.
در تمام تاریخ، جنگ برای راستگرایانِ سرکوبگر و سرمایهداران، برکت بوده است. اینبار نیز تجاوز اسرائیل به ایران، به بهترین دستاویز برای ارتقا دادنِ “طرح اخراج” به یک پروژهی ملیِ “پاکسازی” شد. خاصه آنکه دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی باید در اسرع وقت، امکانی برای تطهیرِ بیآبرویی خود دست و پا میکرد؛ دستگاهی که طیِ قریب به یکدههی اخیر با در دست گرفتنِ اسمِ رمزِ “نفوذ” کاری نکرده بود مگر بیشامنیتیسازی جامعه و خفه کردن صداهای برابریخواه حالآنکه جاسوس اسرائیلی، پشتِ در اتاقِ خوابِ فرماندهان نظامی مشغول گردآوری اطلاعات بود.
آنها در این سالها با ادعای “اشراف اطلاعاتی” هم و غم خود را بر سرکوب داخلی گذاشتند و با پخش اعترافاتِ بهدست آمدهی تحت شکنجه از شهروندان عادی _یا در بهترین حالت کمارزشترین مهرههای میدانیِ اسرائیل که عمدتا بهدلیل تنگدستی در ازای چندصد یا چندهزار دلار جذب شده بودند_ هم برای خود ویترینی ظاهرفریب از پیروزیهای اطلاعاتی خواستند و هم به پرزور شدنِ بازویِ راست برانداز یاری رساندند. در واقع وقتیکه آنها با نمایش دادنِ تعدادی موبایل و چاقو، در حال تفاخر به “کشفیاتِ حیرتآورِ سربازان گمنام امام زمان” بودند، و در اتاقهای شکنجه برای مدافعین طبقهی کارگر، فعالین حقوق زنان، کنشگران محیطزیستی و … پروندهسازی میکردند، نفوذیهای واقعی با خاطری آسوده، اسناد هستهای را سوار بر کامیونها از ایران خارج میکردند و در گوشه و کنارِ امنیتیترین فضاهای جمهوری اسلامی، قدم میزدند و یادداشت برمیداشتند.
فقط در ۷ روز بعد از آتشبس با اسرائیل، بیش از یکصدهزار افغانستانی از ایران اخراج شدهاند. رقمی هولناک که در واقعیت، رقم نیست، بلکه ویرانسازی یکصدهزار زندگیست.
حالا که با توافقی مبنی بر آتشبس، آتشِ جنگ _ولو به طور موقت_ فرونشسته است، آنها همان نامِ جادویی “نفوذ” را برای تار و مار کردن سیهروزترین زحمتکشانِ ساکنِ این جغرافیا بهکار گرفتهاند. اینبار اما “دشمن نفوذی”، گوشتمند است. طی تمام این سالها، “نفوذی دشمن” یا مجهول و انتزاعی بود، اما حالا چهرهدار است: ” اتباع غیرمجاز”. یک کشفِ محیرالعقول دیگر از دستگاه اطلاعاتی!
حالا حمله به “مهاجر غیرقانونی” میشود، دلالتِ دلبستگی دم و دستگاه دولت به “قانون”؛ البته همان دم و دستگاهی که قانونِ حفاظت از جنگلها را بهنفعِ بورژوازی مستغلات زیر پا لگد کرده و صدر تا ذیل، ثروت ملی را به نام بچهپولدارها سند ششدانگ زده است،
به قوانین کار و ایمنی محیط کار کمترین توجهی نمیکند تا صاحبان سرمایه با خیال راحت برای سود بیشتر، استخوانهای بیشتری را خرد کنند، به قانون جلوگیری از استثمار کودکان وقعی نمینهد تا کار ارزان کودکان، لقمههای چربتری به حلقوم خرپولها فرو کند و یک کلام قانون را به ملک طلقِ فرادستان تبدیل کرده است. حال، همین قانونستیزان، جامهی صیانت از قانون میپوشند تا جمیعِ طبقهی حاکم ایران، پشت این قانونگرایی خود را بازسازی کرده و ملیگرایی جعل کنند.
ملیگراییای بینیاز از مداقهی تاریخی و به سیاقِ ملیگرایی ترامپیستها؛ لاتبازیِ ملی بهپشتوانهی عربدهکشی. و البته هزارانبار رقتانگیزتر: چون همانها که مدعی “ایران بزرگ فرهنگی” هستند و افغانستان را جز لاینفکِ این سازهی موردِ ادعا تلقی میکنند، ناتوان از مفصلبندی کردن پیوندهای تاریخی و فرهنگی و اجتماعی، مردمانِ آن دیار را بیگانه و مستوجبِ انسانزدایی تشخیص میدهند. چه حقارتی!
آنها در تمامِ این سالها از نیروی کار ارزانقیمتِ افغانستانی که بهطور مطلق از هیچ حقوقی برخوردار نبود، بهره بردند و چهرهی شهرها را با استثمار آنها نونوار کردند. نیروی کار افغانستانی بعد از سهدهه سکونت در ایران، بخشی لاینفک از طبقهی کارگر ایران است اما “افغانی” در فرهنگِ عامه به نشانگانِ شرارت ترجمه شد. آنها دست در دستِ دیگر زحمتکشان ایران، سدها، بزرگراهها، نیروگاهها، مزارع کشاورزی و شهرکهای صنعتی و مسکونی را ساختند ولی همواره با چسباندنِ داغِ “اتباع بیگانه” بر ناصیه، دیگری محسوب شد.
مهاجران افغانستانی، کشورِ مصیبزدهی بعد از جنگ ۸ساله را با دستهایشان ساختند، در توسریخوردهترین حاشیههای شهری قرنطینه شدند، از ابتداییترین حقوق اجتماعی محروم ماندند و حالا بهعنوان “دورریز” سوار بر کامیونها و اتوبوسها بهآنسوی مرز پرتاب میشوند.
طبقهی حاکم ایران و روشنفکرانِ ارگانیکاش، همواره در حسرتِ “دولت-ملت” سوختهاند. اینبار قصد دارند عطش خود را با تجمیعِ قدرت نظامی و دیگرستیزی رفع کنند. اینبار به افکار عمومی یک دشمنِ گوشتمند میدهند که نه تنها جاسوس اسرائیل است بلکه نانِ یارانهایاش را میخورد، نیمکتهای پارکها را اشغال میکند و در زاد و ولد آسانگیر است. یک دشمنِ به تمام عیار و البته مظلوم که بدون خیبرشکن و هایپرسونیک، با قطعِ رزق و روزیاش ناتوان میشود تا هم جامعهی مدنی شکستخورده، آرام میشود و هم یکبار دیگر روی بیکفایتی شاخهی نظامی برای مهار نفوذیهای واقعی، ماله کشیده شود.
بسیاری از این مهاجران آنقدر با کوچهها و خیابانهای ایران آشنا و رفیقاند که اینجا را خانه میدانند؛ خاصه زنان افغانستانی که امروز در افغانستان حتی اجازهی تحصیل در مقاطع تحصیلی ابتدایی را ندارند و با این اخراجها به سیاهترین اعماقِ تبعیض و انقیاد تبعید میشوند. و دریغا که در این برهوت روشناندیشی، “متفکران قوم” مشتی جاهل و جاهلپرواند که به افکار عمومی نمیگویند: با سکوت خود، به تبعی دختران و زنان افغانستانی، به جهنمِ زنان یاری میرسانیم. به پلیدترینِ زنانستیزان یاری میرسانیم و با رضایت از “پاکسازی” و “اخراج” با اسمِ رمزِ “منافع ملی” در اختراعِ دولت-ملتِ فاشیستی مشارکت خواهیم داشت؛ آنچه که بعد از پایان پروژهی اخراج مهاجران افغانستانی، باید پروژهی جدیدی پاکسازی تعریف کند تا شاید “ما” هدف بعدی باشیم.
ما فراموش میکنیم! یا بهتر است بگوئیم، اتحادیهی تبهکاران باعث میشوند ما همواره فراموشکار باشیم چراکه فراموشیکاریِ محکومان نعمتیست بزرگ برای حاکمان و استمرارِ ظلم و تبعیض.
باعث میشوند فراموش کنیم که اگر همین جنگِ ۱۲روزه به جنگی طولانی و فرساینده تبدیل میشد و اگر بمبارانها به ویرانیهای گسترده و کمبود غذا میانجامید، بهسادگی تبدیل به آوارگان جنگی میشدیم و با یکییک کولهپشتی، جیبهای خالی و فرزندانی درآغوش، در یکی از کشورهای همسایه به “مهاجر غیرقانونی” تبدیل میشدیم. ما فراموش میکنیم که ستمدیدگان، همسرنوشت هستند و امروز غزه میتواند فردای دمشق باشد، و دیروزِ کابل، امروزِ تهران. در این نقطهی کرهی زمین که هیولای صهیونیسم و دزدانِ نفتی و صنایع نظامی جهان از یکسو و حاکمانِ مرتجع و خودکامه از سوی دیگر بر پیکرهای ما تازیانه میزنند، جز یکدیگر هیچ مأمن و امیدی نداریم. این وظیفهی انسانی و اخلاقی یکایک ماست که در قبالِ حملاتِ ظالمانه به مردمان افغانستانی ساکن ایران بیتفاوت نباشیم.