از دهه ۱۹۳۰ در میانِ معدنچیانِ زغالسنگ ضربالمثلی نقل میشود که یکی از آشکارترین و مضحکترین تناقضات سرمایهداری را بیان میکند. دختری از پدرش میپرسد: چرا خانهمان اینقدر سرد است. پدر پاسخ میدهد که پولی برای خرید زغالسنگ نداریم. او میافزاید: پولی نداریم چراکه شغلام را در معدن زغالسنگ از دست داده است. هنگامیکه دختر میپرسد چرا شغلاش را از دست داده، پدر جواب میدهد: «چون ما زغالسنگ زیادی تولید کردیم.» (۱)
برای درکِ استمرارِ همین روند در جهانِ معاصر، بنگریم که چه تعداد از ما از طریق نهادهای خیریه، مدارس، سازمانهای مردمنهاد یا دیگر گروههای اجتماعی، برای جمعآوری لباسهای دستِ دوم و اهدای آنها نیازمندان، فعالیت داشتهایم؟
در نوامبر ۲۰۲۴ United Way NCA نمونهای جدیدتر و مستندتر از بیرحمیِ تولید بیش از حد در سرمایهداری ارائه میدهد. این تحقیق، بر پایهی تحلیل دادههای سرشماری ایالات متحده و وزارت مسکن و توسعه شهری، نشان داد که در آمریکا به ازای هر فرد بیخانمان، ۲۸ خانه خالی وجود دارد. (۴)
نمونههای پرشمار و خیرهکنندهای در دسترس هستند که پوچی نظام سرمایهداری را از طریق مداقه بر یکی از تناقضات اساسی آن، یعنی تولید بیش از حد نشان میدهند. به طور کلی، تولید بیش از حد، زمانی رخ میدهد که میزان تولید از مقدار قابل فروش با سود فراتر رود. ما به طور مداوم از تناقض سرمایهداری در تولید بیش از حد رنج میبریم. گرچه آثار آن بهوضوح قابل مشاهده است، اما تنها با شناختِ علل بنیادینِ آن میتوانیم علاوه بر درکِ چرائیِ تناقضات، برای از میان برداشتنِ آن بکوشیم. تناقضات سرمایه نقاط ضعف این نظام هستند که چپگرایان در برنامههای ترویجی-تبلیغی، و در مسیرِ مبارزهای بر آنها تأکید میکنند و یادآور میشوند که با سوسیالیسم است که رنجهای ناشی از تناقضاتِ سرمایهداری را نابود کرد. یکی از علل بنیادینِ تناقضِ تولید بیش از حد، رقابت میان سرمایهداران برایِ کسب سود و ارزش مبادلهایِ هرچه بیشتر است.
چند نفر از ما مجبور شدهایم تا برای شرکت مصاحبههای شغلی یا حتی دادگاه، از آشنایانِ خود لباسی مناسب قرض بگیریم یا در پیِ حراجیهای لباس بگردیم؟ گویی جهان از کمبود لباس رنج میبرد حال آنکه بخش بزرگی از تولیداتِ پوشاک بهجای آنکه بهدستِ کارگرانِ نیازمند برسند، به محلهای دفن زباله منتقل میشوند. تنها در در سال ۲۰۱۸، ۶۰ درصد از ۱۰۰ میلیارد قطعه لباس تولیدشده، دور ریخته شدند. (۲) حتی با وجود فناوریهای پیشرفتهی ردیابی دادهها، کارشناسان صنعت پوشاک نمیدانند دقیقاً چه تعداد لباس در هر سال تولید میشود. با اینحال، بر اساس اطلاعات موجود، بین ۸۰ تا ۱۵۰ میلیارد لباس در سال تولید میشود و ۱۰ تا ۴۰ درصد از آنها (تا ۶۰ میلیارد قطعه) فروخته نمیشوند. (۳)
قوانین اجباری رقابت
تأمل بر اینکه مردمِ یک جامعه تا چه اندازه میتوانند دربارهی نحوهی استفاده از زمان و اهدافِ خود تصمیم بگیرند، یکی از راههای سنجشِ میزان آزادی در آن جامعه است. در نظام سرمایهداری، این سرمایه است تعیین میکند، زمان ما چگونه مصرف شود، درحالیکه خودِ سرمایهداران زمانشان را بهتمامی تحتِ کنترل دارند.
این امر یکی از ویژگیهای اساسی مبارزه طبقاتی است، زیرا ارزش، که سرمایه باید بهطور مداوم انباشت کند، شکلی خاص از زمان است: زمان کار اجتماعی لازم، که مارکس آن را چنین تعریف میکند:
«زمانِ کاری که بهطور اجتماعی لازم است» … «برای تولید یک کالا تحت شرایط عادی تولید، و با درجهی متوسطی از مهارت و شدت کاری که در آن دوره رایج است.» (۵)
برای درک بهتر، فرض کنیم کارخانه A و کارخانه B هر دو در هر ساعت ۶۰ پیراهن تولید میکنند. در این صورت، ارزش هر پیراهن برابر با یک دقیقه است. اگر هر دو دو کارخانه، هریک فقط یک پیراهن در ساعت تولید کنند، ارزش هر پیراهن، همچنان یک دقیقه باقی میماند.
تولید سرمایهداری بر محورِ ارزشِ مبادلهای و بهطور دقیقتر، افزایش مستمرِ ارزش مبادلهای هدایت میشود. صاحبانِ هر دو کارخانه از اینکه جامعه در هر لحظه فقط به تعداد معینی پیراهن نیاز دارد، آگاهی دارند اما برای حفظ جایگاهِ خویش بهعنوان سرمایهدار، در پیِ راههایی برای افزایش یا تصاحبِ تولید میگردند.
مارکس این پدیده را «قوانین اجباری رقابت سرمایهداری» نامید.
اگر صاحب کارخانهی A راهی پیدا کند (یا تصاحب کند) که تولید را به ۱۲۰ پیراهن در ساعت افزایش دهد، زمان تولید هر پیراهن به ۳۰ثانیه کاهش مییابد. درحالیکه اگر کارخانهی B همچنان با نرخِ ۶۰ پیراهن در ساعت تولید کند، زمانِ تولید هر پیراهن برای آنها، یک دقیقه باقی میماند. در این شرایط، ارزشِ اجتماعی پیراهنها به ۴۵ثانیه برای هر پیراهن کاهش مییابد. کارخانهی A، که اکنون کالاهای بیشتری را با سرعتی بالاتر تولید میکند، میتواند پیراهنهای خود را به نصفِ قیمتِ کارخانهی B بفروشد اما چون A دوبرابر بیشتر از قبل تولید میکند و بازار پیراهن نیز ثابت است، باید تا حد ممکن سهم بیشتری از بازار را تصاحب کند.
در نتیجه، کارخانهی A پیراهنهای خود را با قیمتی بالاتر از ارزشِ انفرادی اما پایینتر از ارزش اجتماعیشان میفروشد. به این ترتیب، A میتواند با فروش بیشتر و با قیمتی پایینتر از B، بیشترین ارزشِ ممکن را انباشت کند.
صاحب کارخانهی B دو گزینه در پیشِ رو دارد: یا اعلامِ ورشکستگی کند، یا در پیِ راهی باشد تا زمان تولید خود را با کارخانهی A مطابقت داده و چهبسا از آن پیشی گیرد. معمولا ورشکستگی آخرین گزینه در سرمایهداری است، زیرا در مدل سادهی ما، مالکِ کارخانهی B دیگر سرمایهدار نخواهد بود و مجبور میشود تا برای مالکِ کارخانهی A کار کند! بنابراین، وی راهی برای رقابت با A پیدا خواهد کرد.
در سرمایهداری، برای تولید هر کالا، میلی بیپایان به کاهش زمان کار اجتماعا لازم وجود دارد. اگر این فرآیند را در مقیاس وسیعتر در نظر بگیریم، در نقطهای، هر مکانیسمی که سرمایهداران برای افزایش تولید از طریق کاهش زمان تولید به کار میگیرند، در کل صنعت تعمیم خواهد یافت.
حتی در مدل دو کارخانهای ما، یک تناقض آشکار شکل میگیرد:
از یک سو، تعداد بیشتری کالا (ارزشهای مصرفی) برای جامعه تولید میشود و از سوی دیگر، ارزش مبادلهای کاهش مییابد؛ یعنی جامعه بیشتر از آنچه نیاز دارد، در اختیار دارد، اما سرمایه کمتر از آنچه نیاز دارد، دریافت میکند.
این تناقض تنها در سرمایهداری وجود دارد. در جامعهی سوسیالیستی که بر اساس ارزش مصرفی هدایت میشود، کارگران کنترل بیشتری بر زمان خود خواهند داشت و هزینهی کمتری را برای کالاهایی که به آنها نیاز دارند، صرف خواهند کرد.
تخریب ناشی از گسترشِ ارزش
سرمایهداران برای تولید هر چه بیشتر و سریعترِ کالاها، بدون توجه به تحمیلِ هزینههای انسانیِ بر طبقهی کارگر و تخریبِ محیطزیست که کیفیت زندگی کارگران را بیش از پیش کاهش میدهد، با یکدیگر رقابت میکنند. این رقابتِ بیپایان برای تولیدِ بیشتر، در نقطهای به بحرانِ «تولید بیش از حد» میانجامد؛ یعنی زمانی که سرمایهداران کالاهای بیشتری از آنچه میتوانند با سود بفروشند، تولید میکنند.
همزمان با افزایشِ تولید توسط سرمایهداران، آنها مجبورند گسترهی مصرفکنندگان خود را نیز وسیعتر کنند؛ یعنی افرادی که هم نیاز دارند و هم برای خریدِ مداوم و تأمین این نیازها، توانایی مالی دارند. اما در نهایت، رقابت سرمایهداری به نقطهای میرسد که بازار با انبوهی از کالاهایی بیش از حدِ نیاز مواجه میشود که نمیتوان آنها را با سود فروخت. این همان تناقض تولید بیش از حد است که توضیح میدهد که چرا در سرمایهداری، بیخانمانی نه به دلیل کمبود خانه، بلکه به دلیل وجود بیش از حدِ آن رخ میدهد. اگر تعداد افراد بیخانمان در شهر یا منطقهی خود را با تعداد خانههای خالی یا متروکه مقایسه کنید، به احتمال زیاد متوجه خواهید شد که بیخانمانی نه نتیجهی توزیع نادرست، بلکه ناشی از نظام تولیدی است که بر انباشت ارزش مبادلهای متمرکز است.
برای مثال، در چستر کانتی، پنسیلوانیا، حدود ۵۰۰ نفر بیخانمان وجود دارد، اما در همین منطقه قریب به ۱۷هزار خانهی خالی موجود است(۶). اگر مردم کنترل این منطقه را در اختیار داشتند، میتوانستند به هر فرد بیخانمان ۳۰ خانه بدهند و باز هم خانههای اضافه باقی میماند!
سوسیالیسم این تناقض را از بین میبرد، زیرا بر اساس ارزش مصرفی هدایت میشود، نه ارزش مبادلهای.
آشوبِ تولید سرمایهداری
تولید سرمایهداری کمابیش بینظم و بدون برنامهریزی است. این ویژگیِ ساختاری سرمایهداری به خساراتِ نظاممند و هدررفت آنچه که تولید کرده یا میتوانستیم برای جامعه تولید کنیم، منتهی میشود. مارکس بهطور گذرا اشاره میکند:
شیوهی تولید سرمایهداری، از سویی، صرفهجوییِ اقتصادی را در هر کسب و کار فردی اعمال میکند، اما از سوی دیگر، به دلیل نظامِ آشفتهی رقابت، به هدررفتِ بیاندازهی نیروی کار و وسایل تولید اجتماعی میانجامد؛ کما اینکه میتوانیم به ایجادِ تعداد زیادی شغل اشاره کنیم که گرچه در حال حاضر ضروری به نظر میرسند، اما در ذات خود زائد هستند.(۷)
هر سرمایهدارِ فردی قصد دارد تا حد ممکن کالاها را در کوتاهترین زمان ممکن تولید کند. تمام سرمایهداران در یک صنعت خاص بههمین شیوه عمل میکنند. در دوران رونق اقتصادی، کسبوکار خوب است و آنها قادرند کالاهای خود را بفروشند. اما در نهایت، جامعهی سرمایهداری بیش از حد از یک کالا تولید میکند، و حتی با کاهش قیمتها، تمام کالاها به فروش نمیرسند. در نتیجهی تولیدِ بیش از حد، بسیاری از کالاهای اضافی _که به شدت مورد نیاز مردم هستند_ — انباشته یا نابود میشوند.
این تولید بیش از حد بینظم در برخی صنایع یا بخشهای اقتصادی در مقیاس کوچک یا محلی به طور مکرر اتفاق میافتد. اما زمانی که مقدار زیادی سرمایه در صنایع سرمایهگذاری شود یا وقتی که چندین صنعت در تولید کالای نهایی دخیل باشند (مانند صنعت مسکن)، میتواند به یک رکود یا بحران اقتصادی عمومی منجر شود.
امپریالیسم: یکی از راههای «حل» تناقض تولید بیش از حد توسط سرمایه
مارکس در زمانی که تولید سرمایهداری در مراحل اولیهی خود بود، نوشت که «گرایش به ایجاد بازار جهانی در خود مفهوم سرمایه نهفته است. هر محدودیتی، به عنوان مانعی ظاهر میشود که باید بر آن غلبه کرد.» (۸)
با این حال، موانع مشخصی وجود دارند که سرمایه تنها میتواند آنها را دور زده، از طریق تخریب به تعویق بیندازد یا به سطح بالاتری ارتقا دهد. به همین دلیل است که تحلیلِ استعمار، به مشخصهی مرکزی نقد مارکس از اقتصاد سیاسی تبدیل میشود.
تقریباً نیم قرن پس از مرگ مارکس و انگلس، مرحلهی انحصار سرمایهداری به مرحلهی امپریالیستی سرمایهداری تبدیل شد، که همراه بود با؛ زمانیکه «یک مازاد عظیم سرمایه» در کشورهای پیشرفته به وجود آمد.(۹)
امپریالیسم، یا مرحلهی امپریالیستی سرمایهداری، از جهاتی به عنوان پاسخی به گرایشِ سرمایهداری به تولید بیش از حد و بحرانها ظهور میکند. لنین در توضیحِ این ارتقا توضیح میدهد:
تا زمانی که سرمایهداری به وضعیت کنونی خود باقی بماند، مازاد سرمایه برای بالا بردن سطح زندگی تودهها در یک کشور به کار نخواهد رفت، چرا که این امر به معنای کاهش سود برای سرمایهداران خواهد بود. بلکه مازاد سرمایه از طریق صادراتِ سرمایه به کشورهای عقبمانده، برای افزایش سود، استفاده میشود. در این کشورهای عقبمانده، سودها بالاست چراکه سرمایه اندک است، قیمت زمین، دستمزدها و مواد خام ارزان هستند. صادرات سرمایه از طریق این واقعیت امکانپذیر میشود که تعدادی از کشورهای عقبمانده قبلاً وارد روابط سرمایهداری جهانی شدهاند. (۱۰)
با اشاره به ظهور تولید بیش از حد، بحران و رکود در کشورهای «پیشرفته» به عنوان عامل محرک صادرات سرمایه، لنین بیان میکند که «نیاز به صادراتِ سرمایه از این واقعیت ناشی میشود که در چند کشور، سرمایهداری «بیشرسیده» شده و… سرمایه نمیتواند زمینهای برای سرمایهگذاری «سودآور» پیدا کند» (۱۱)
واکنش سرمایهداری به ناتوانیِ شرکتهای بزرگ در تأمین سرمایهگذاریهای سودآور در کشورهای پیشرفته بسیار گویا است:
صادراتِ سرمایه در کشورهایی که سرمایه به آنها صادر میشود دارد تأثیر زیادی بر توسعهی سرمایهداری تسریعِ شدید این فرآیند میگذارد. بنابراین، صادراتِ سرمایه ممکن است تا حدی باعث توقف توسعه در کشورهای صادرکننده سرمایه شود، اما این تنها از طریق گسترش و عمیقتر کردن توسعهی بیشتر سرمایهداری در سراسر جهان ممکن است. (۱۲)
آنچه از این واکنش سرمایهداری به تولید بیش از حد بهدست میآید، دیگربار پوچیِ خود سرمایهداری و همچنین پتانسیل شورش علیه سرمایهداری نیز استنتاج میشود. پس از جنگ جهانی دوم، دولتهای سرمایهداری، اختلافات خود را تحت رهبری مرکز ثقل امپریالیسم، یعنی آمریکا، حل کرده و حول منافع مشترک خود برای محافظت از سرمایهداری در برابر شورش و انقلاب متحد شدهاند، حال آنکه قوانینِ رقابت سرمایهداران، _چه در داخل و چه بین کشورهای مختلف_ آنهارا به عنوان رقیب در مقابل هم قرار میدهد.
دولت راهی برای همکاری میان سرمایهداران و مدیریت مبارزهی طبقاتی به نفع آنها فراهم میکند. جنبشهای طبقهی کارگر با ایجادِ تغییر در توازنِ نیروها به نفع خود، در چارچوب سرمایهداری و از طریقِ دولت سرمایه را وامیدارند تا امتیازاتی به آنها امتیازاتی بدهد. دولت نیز از ترسِ شورشهای بزرگتر، چنین امتیازاتی میدهد.
مبارزات برای اصلاحات نباید بهعنوان هدف نهایی در نظر گرفته شوند، بلکه باید بهعنوان تقویتکنندهی اعتماد به نفس در مسیر ساخت یک نظام سوسیالیستی درک شوند.
گسلها و مبنای مادی کمونیسم
در سرمایهداری هیچ تناقضی به طور مستقیم به انقلاب نمیانجامد؛ زیرا سرمایهداری به عنوانِ شیوهای پویا، طی قرنها به تکامل خود ادامه داده و برای عبور از تناقضات و پایداری در برابر آنها تغییر کرده است؛ ولو آنکه برخی از سرمایهداران یا شرکتها در این مسیر قربانی شده باشند. مبارزهی طبقاتی تنها چیزی است که میتواند تهدیدِ بالقوهی ما برای سرمایه را به سرنگون ساختنِ آن برای خلقِ انقلاب و جامعهای نوین، تبدیل کند.
بحرانهای تولید بیش از حد در هر شکلی از سرمایهداری، از جمله سرمایهداری آمریکا، عجیب نیستند. در رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰، در حالیکه مردم به معنای واقعی کلمه از گرسنگی میمردند، غذاهای قابل خوردن نابود و به زباله انداخته شدند زیرا فروشِ آنها همراه با سود نبود. در رکود بزرگ دهه ۲۰۰۰، در حالی که انسانهای پرشماری بیخانمان باقی شدند اما واحدهای مسکونی به دلیلی مشابه، خالی و متروکه نگاه داشته شدند.
در اوج پاندمی COVID-19، زمانیکه تقاضا برای خریدِ کیتهای آزمایش کاهش یافت، شرکتها بهجای توزیع یا ذخیرهسازیِ آنها، میلیونها کیت را نابود کردند.
تحت نظام سرمایهداری، ایجاد ارزشهای مصرفی مازاد، رویدادی بحرانزا است؛ به این دلیل که سرمایهداری حولِ ارزشِ مبادله سازماندهی شده است. بحرانهای اقتصادی از ایندست میتوانند فرصتهایی برای جنبشهای تودهای و ترویج آگاهی سوسیالیستی فراهم کنند. بینشهای مارکس در ترسیم چگونگی بیثباتی معیشت طبقه کارگر به واسطه تولید بیش از حد، تعیینکننده هستند.
در سوسیالیسم، مازاد ارزشهای مصرفی منجر به بحران نمیشود. در نظام سوسیالیستی، ارزشهای مصرفی مازاد، به تولید بحرانها کمک نمیکنند. نه تنها تولید بهطور برنامهریزیشده برای برآوردن نیازهای مردم بیآنکه کیفیت زندگیشان را تنزل بخشد، انجام میشود، بلکه هر کالای اضافی میتواند به کسانی که به آن نیاز دارند توزیع شود یا برای استفاده در آینده ذخیره گردد.
فقط در سیستم سرمایهداری است که وجود کالاهای مازاد، مطلوب محسوب نمیشود. فقط تحت سیستم سرمایهداری است که وجود کالاهای اضافی یک چیز بد محسوب میشود. تنها در این سیستم فاسد است که بهرهوری ما محدود به تبعیت از سودِ سرمایهداران است. توضیح روشن و قابل دسترس این تضاد میتواند برای اهداف تبلیغاتی و برانگیختن افکار عمومی بسیار مفید واقع شود.
منابع:
۱. ریچارد بکر، افسانه دموکراسی و حاکمیت بانکها
۲. پشت صحنه: آمار تکاندهندهای که باید درباره فست فشن بدانید:
۳. لوسیان تونتی، “این راز کثیف صنعت است: چرا مشکل عرضه بیشازحد مد یک فاجعه زیستمحیطی است”، گاردین، ۱۸ ژانویه ۲۰۲۴.
۴. “چند خانه در ایالات متحده وجود دارد؟ بیخانمانی در مقابل دسترسی به مسکن”، United Way
۵. کارل مارکس، سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد ۱): فرآیند تولید سرمایهداری، ترجمهی س. مور و ا. اولینگ (نیویورک: انتشارات بینالمللی).
۶. مرکز توسعه اقتصادی دانشگاه پنسیلوانیا، “نمایه شهرستان چستر”.
۷. مارکس، سرمایه، ۴۹۶.
۸. کارل مارکس، گروندریسه: مبانی نقد اقتصاد سیاسی (نیویورک: پنگوئن، ۱۸۵۷/۱۹۹۳)، ۴۰۸.
۹. ولادیمیر لنین، امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری (نیویورک: انتشارات بینالمللی، ۱۹۱۶/۱۹۹۲)، ۴۵.
۱۰. همان.
۱۱. همان.
۱۲. همان، ۴۷.
منبع: